وبلاگ شخصی پژمان اکبرزاده
Pejman Akbarzadeh Personal blog in Persian
فیس‌بوک / Facebook - تویتر / Twitter - تارنما / Website


۱۳۹۰ آذر ۲۷, یکشنبه

پرویز منصوری و درگذشتی پر از درد

پرویز منصوری، نویسنده کتاب «تئوری بنیادین موسیقی» بود. کتابی که در سال  ۱۳۷۱  کتاب سال در ایران شد.
او سالها در هنرستان‌های موسیقی در تهران تدریس کرده بود.
او نویسنده دهها نوشتار در زمینه تئوری موسیقی، نقد، جامعه شناسی موسیقی، سازشناسی و ... بود.

روح پرویز منصوری نازنین شاد باشد. او یک نمونه دیگر از پژوهشگران و نویسندگان وارسته ایرانی بود که هیچگاه قدر آنها دانسته نشد. او هر چند سال یکبار در سکوت، برای پیگیری کارهایش به ایران سفری می کرد و هیچگاه به دنبال منافع مالی نبود.
امروز در خبرگزاری انتخاب خواندم که او در وین فوت کرده است و برادر زاده اش خبر داده که  بنا بر وصیت خود او، پیکرش برای دفن به این منتقل خواهد شد.

این هم سرنوشت  یک انسان زحمت کش دیگر برای ایران.
طبق معمول تنها می توان سری تکان داد و گفت حیف...

تنها خوشحالم که در سالهای ۱۹۹۹ تا  ۲۰۰۲-۲۰۰۳ از سفرهای او به تهران نهایت استفاده را کردم برای ساعتها گفتگو. یکبار با او گفتگوی کوتاهی داشتم درباره کتاب تازه اش که در روزنامه «یاس نو» در تهران چاپ شد. دقیقا یادم است چه روزی بود. هیجده تیر! زمانی که داشتم مطلب چاپ شده را نگاه می کردم، اتوبوس از کنار دانشگاه تهران رد شد. دانشجویان دستهای خود را به نردهای درب اصلی دانشگاه حلقه کرده بودند و نیروهای امنیتی مانند مور و ملخ در خیابان پخش و پلا بودند...

در رابطه با فعالیت‌های خود او هم در جلد سوم کتاب «موسیقی‌دانان ایرانی» مفصل نوشته‌ام. هر چند گمان نمی‌کنم کسی به دنبال این نوشته‌ها و پژوهش‌ها باشد. همه دنبال این هستند که تق تق تق در گوگل بزنند و هر مزخرفی پیدا شد کپی کنند. نوشته‌های درب داغونی که مانند قارچ در فضای مجازی تکثیر می‌شود و هیچکس به تخمش هم نیست که از خودش بپرسد این اطلاعات سندیت دارند یا نه!

یک بار هم با آقای دهلوی به دیدار او رفتیم. یکبار هم اگر اشتباه نکنم در شهرک اکباتان به دیدارش رفتم. و هر بار بیشتر در خودم فرو رفتم که این نازنین، «نویسنده کتاب سال ایران» است.... روح پرویز منصوری عزیز شاد باشه.
صفحه هایی از کتاب «موسیقی‌دانان ایرانی» (جلد سوم) که درباره پرویز منصوری است... - این کتاب زیر پوشش قوانین جهانی کپی رایت است. استفاده از نوشته‌های آن بدون اجازه نوشتاری، مجاز نیست.

۱۳۹۰ آذر ۲۲, سه‌شنبه

«هرگز نخواب کورش»؛ مستندی بی سند

از ماه‌ها پیش، بسیاری از دوستان فیس‌بوکی برایم می‌نوشتند که آیا مستند «هرگز نخواب کورش» را دیده‌ای؟... کمی بعد هم دیدم که دایما پیوند به ویدئوی آن ارسال می‌شود و چندین بار هم به عنوان لینک داغ در «بالاترین» آنرا دیدم. نمی‌دانم چرا وقتی آگاهی‌رسانی بیشتری درباره یک اثر به چشمم می‌خورد، بیشتر تنبل می‌شوم برای دیدن آن! هر چند، موضوع برایم بسیار جالب بود.

امروز اما بالاخره پس ازماه‌ها این فرصت پیش آمد که به تماشای مستند بنشینم. ویدئوهای مرتب و تر و تمیز با چهره‌های جالب، متریال تاریخی دیدنی ولی عنوانی که شدیداَ برای این فیلم، نامناسب است، عنوان «مستند» است.

شاید بهتر بود نام این فیلم را می‌گذاشتند «جشن‌های دوهزار و پانصد ساله به روایت دربار پهلوی» یا چیزی شبیه به آن.

اشتباه نشود! چهره‌هایی که در این فیلم با آنها گفتگو شده، همه از چهره‌هایی هستند که سخنان‌شان شنیدنی و به عنوان اسناد تاریخی قابل ثبت است ولی معمولی‌ترین چیزی که در چنین فیلم‌های با چنین موضوع‌های جنجالی به ذهن می‌رسد این است که شما دست‌کم وانمود کنید که کوشیده‌اید بی‌طرف باشید و به اصلاح هوای هر دو طرف را داشته باشید.

اما فکر می‌کنم در پایان فیلم «هرگز نخواب کورش» (ساخته رها اعتمادی) که می‌کوشد روایتی مستند از جشن‌های دو هزار و پانصد ساله در سال ۱۹۷۱ را ارائه دهد، در پایان، بیننده شاید حس کند که تماشاچی یک بیانیه مطبوعاتی در قالب ویدئو بوده است. 

در فیلمی با موضوعی چنین حساس که با حمله گسترده بسیاری در داخل و خارج همراه بوده، شما حتا یک پژوهشگر یا فعال سیاسی مخالف را نمی‌بینید که دست‌کم بخشی از دیدگاه‌های «آن سو» را هم نمایندگی کند. آنچه پوشش داده شده، مرتبطان با دربار پهلوی هستند که یک سره از عظمت جشن و تاثیر مثبت آن برای ایرانیان سخن می‌گویند. گویی هیچ مخالف صاحب سخنی وجود نداشته که دیدگاه‌های مخالف را نیز نمایندگی کند.

از پیشگام بودن کورش در امر حقوق بشر صحبت می‌شود ولی به فضای بسته سیاسی ایران در آن زمان اشاره‌ای صورت نمی‌گیرد و به دلایل بخشی از مخالفت‌ها. از حضور مقام‌های کشورهای جهان در پارسه سخن می‌رود ولی به رد دعوت دولت ایران از سوی نزدیک‌ترین متحدان شاه مانند رییس جمهور آمریکا و ملکه بریتانیا اشاره ‌ای نمی‌شود. از چادرهای برپا شده در دشت روبه روی پارسه صحبت می‌شود اما به یورش انقلابیون به چادرها و غارت هرچه در آنها بوده اشاره‌ای نمی‌شود.

به گمان من، این مستند از بابت جنبه پژوهشی و رسالت بی طرف بودن سازندهء آن بسیار ضعیف است و در واقع مستندی است، بی سند. اما به عنوان ثبت بخشی از خاطرات چهره‌های تاریخ معاصر ایران، ارزشمند و ستودنی است.


۱۳۹۰ آذر ۱۷, پنجشنبه

فاجعه امسال در بندرعباس و لزوم آغاز یک حرکت

فاجعه‌ای که امسال در بندرعباس از بابت برخورد نوزاد با پنکه سقفی در مراسم عزاداری رخ داد نباید آغازی برای یک حرکت باشد؟

حرکت علیه رسوم پوسیده و وحشیانه ای که چنان به مردم تحمیل شده که اکنون بخشی تصور می‌کند قسمتی از هویت فرهنگی‌شان است.

در همین هلند هم "هیات عاشقان امام حسین" با همکاری سفارت جمهوری اسلامی، پول بی زبان مردم را خرج برگزاری این مراسم می‌کند. همان پولی که باید صرف کودکانی شود که تا نیمه شب در پارک‌ها آدامس فروشی نکنند.

در بین ایرانیان روشنفکر داخلی و خارجی هم ظاهرا کم نیستند افرادی که بامداد عاشورا ظرف به دست منتظر پلو خورشت هستند! آن وقت ما می خواهیم این مملکت را با چنین طرز فکری درست کنیم؟!

کاش بامداد عاشورا آنقدر غیرت داشتند پا می‌شدند بروند از مادر سهراب اعرابی دلجویی کنند. آن هم پیشکش، بتمرگند در خانه بیرون نیایند ! واقعاً خجالت آور است!

پیوند به ویدئو در بالاترین / یوتیوب

۱۳۹۰ آذر ۱۰, پنجشنبه

مارش ایرانی؛ اثری که حدود سال ۱۷۲۰ در فرانسه ساخته شد

در راستای کشفیات تاریخی :) یک قطعه ناشناس دیگه امروز پیدا کردم که توسط یک آهنگساز اروپایی درباره ایران ساخته شده. اثری به نام «مارش ایرانی» که تیتر فرانسوی اون Marche Persane هست و حدود سال ۱۷۲۰ میلادی ساخته شده؛ از یک آهنگساز فرانسوی به نام مارین مارا (Marin Marais)

این اثر برای ساز ویولا دِ گامبا با همراهی لوت اروپایی (شبیه بربت ایرانی) نوشته شده که البته ظاهراَ در برخی اجراها سازهای همراه کنندهء دیگه ای هم بهشون اضافه می شن، مانند همین اجرایی که ویدئوش رو در پایان این یادداشت گذاشتم.

«مارش ایرانی» در برنامه هایی که در دنیا برای اجرا با سازهای کهن مانند ویولا د گامبا و لوت برگزار میشه، همچنان در لیست قطعات قرار داره. همین چند ماه پیش هم در یکی از برنامه‌هایی که رادیو WDR در آلمان ترتیب داده بود اجرا شد.
ولی مانند همین داستان قطعه «پرسیس» که در یادداشت قبلی نوشتم، اصلاَ برای ایرانیان آشنا نیست! چون سرانهء مطالعه‌مون شُکر خدا بسیار بالاست و دانش موسیقی‌مون هم بیداد می‌کنه. فکر کنم سخن خردمندانهء اون نویسنده انگلیسی که گفته بود. «مردم اسهال انتقاد دارند و یوبوست مطالعه» بیش از همه در مورد ما صدق کنه! حالا هر کی بدش اومد اینقدر فحش این زیر بنویسه تا جونش در ره !


خیلی تلاش کردم در مورد Marche Persane اطلاعات بیشتری پیدا کنم و اینجا بنویسم ولی دست‌کم در منابع اینترنتی نتونستم چیز دندونگیری پیدا کنم و حتا در صفحه ویکیپدیای آهنگساز، با اینکه این قطعه ازش بسیار اجرا میشه، حتا نام مارش در فهرست آثارش نبود که البته اضافه کردم!  موندم که از دست ایرانی‌های بی تفاوت و یک سری اروپایی‌های یونان محور به کجا پناه ببرم . ولی باز هم همون مورد اول موثرتر و دردناک تره. همه جا وقتی صحبت از حضور ایران هست یه جوری باید بخوره توی سرش!


به هر حال جستجو رو ادامه می‌دم. تنها چیز خاصی که بدست اومد اینکه این اثر تحت تاثیر سفر یکی از نمایندگان دربار ایران به فرانسه ساخته شده. همین آقای محترمی که عکسش را در ابتدای مطلب گذاشتم. ضمنا چندین سال در کاخ ورسای به عنوان نوازنده فعالیت داشته. اگر خواستید شما هم بگردید تنها توجه داشته باشید که یوهان اشتراوس هم اثری دقیقا به همین نام «مارش ایرانی» (Persian March) ساخته که گیج‌تون نکنه.


ویدئوی یکی از اجراهای «مارش ایرانی» (Marche Persane) اثر مارین مارا. نوش جان! :)





۱۳۹۰ آذر ۷, دوشنبه

پِرسیس - اثری درباره ایران و ناآشنا برای ایرانیان



در حال وِلگردی در سایت‌های هلندی بودم که دیدم یک ارکستر بادی در شهر فورهاوت در غرب هلند قطعه‌ای اجرا کرده به نام PERSIS . "پرسیس" در زبان یونانی یعنی ایران (یا Persia در انگلیسی). بسیاری از آثاری که آهنگسازان خارجی درباره ایران ساخته‌اند را دنبال کرده بودم ولی این اثر برایم ناشناس بود.


ابتدا فکر کردم قطعه‌ای تازه است از یک آهنگساز هلندی که با الهام از تاریخ ایران ساخته شده ولی بعد متوجه شدم که آهنگساز، آمریکایی است و خود قطعه هم بارها در گوشه و کنار دنیا با ارکستر سازهای بادی اجرا شده، از ژاپن تا آمریکا.
شدیداً از دست خودم عصبانی شدم! این را هم باید به کلکسیون چیزهایی که درباره ایران گفته و نوشته شده اضافه کرد که خود ایرانیان از آن خبر ندارند!

آهنگساز این کار، جیمز ال. هوسِـی - James L. Hosay - در سال ۱۹۵۹ در نَشویل، یکی از مراکز هنرخیز آمریکا به دنیا آمده و در دانشکده موسیقی نظام تحصیل کرده است. با او تماس گرفتم و از چند و چون ساختِ اثر پرسیدم. جیمز هوسای هم برایم نوشت که اساساَ به فرهنگ‌های گوناگون علاقه داشته و در زمان ساخت این آهنگ (۱۹۹۷) یک دوست دختر ایرانی هم داشته که می‌خواسته او را با ساخت این کار، تحت تاثیر قرار دهد...

اگر در غرب زندگی کرده باشید و تصورات درباره ایران را هم دنبال کرده باشید احتمالا پس از مدتی حال‌تان به هم خواهد خورد! این موضوع، برخی ساخته‌های آهنگسازان غربی را که با الهام از تاریخ ایران آهنگسازی کرده‌اند را هم در بر می‌گیرد. زمانی که به بسیاری از این‌گونه کارها گوش می‌کنید، شتر و بیابان به ذهن‌تان می‌آید؛ مانند قطعهء «در بازار ایران» (In a Persian Market) از آلبرت کِتِلبی، آهنگساز انگلیسی.

اما اورتوری که جیمز هوسِی ساخته تا حدی از کلیشه‌های حال به هم زنِ غربی درباره ایران به دور است؛ او می‌گوید: «پیش از ساختِ
PERSIS پژوهش‌های زیادی درباره ایران باستان و تئوری موسیقی ایرانی انجام داده‌ام و تلاش کرده‌ام قطعه‌ام تا حد امکان به واقعیت نزدیک باشد...» خوب یا بد به هر حال، دست و پنجولش درد نکند. پارتیتور (نت ارکستر) این آهنگ توسط انتشارات CURNOW MUSIC در آمریکا منتشر شده است. یکی از اجراهای این اثر در اسپانیا را ببینید و گوش کنید:



* چکیده مطلب به هلندی:  Perzisch Symfonisch Stuk werd uitgevoerd in Voorhout
* چکیده مطلب به انگلیسی: American Composer Inspired by Persian History

۱۳۹۰ آبان ۱۳, جمعه

اشغال سفارت آمریکا و گروگانگیری در تهران کاری عاقلانه بود؟...

امروز، چهارم نوامبر ۲۰۱۱ است. سی و دو سال از اشغال سفارت آمریکا در تهران گذشت.

حرکتی بر خلاف تمام قوانین بین‌المللی از سوی انقلابیون در ایران و از سویی حمله به محلی که دست‌کم دهها سند محرمانه درباره فعالیت‌های ایالات متحده و سازمان سیا درآن نگهداری می‌شد. اسنادی که تلاش شد بسیاری از آنها از بین برده شود ولی حدود هفتاد نمونه از آنها بدست ایرانیان افتاد و منتشر شد.
سی و دو سال از آن روزها گذشته و تب انقلابی که هیچ منطقی را برنمی‌تابید تا حد زیادی فروکش کرده. ساختمان سفارت آمریکا در تهران که به لحاظ قانونی، مِلک آن کشور به شمار می‌رود در دست سپاه پاسداران است و ایرانیان سالانه باید با تحمل هزینه‌های بسیار، راهی کشورهای دیگر برای ارائه درخواست ویزای آمریکا شوند.

می‌دانم که شاید بسیاری در زمان قضاوت درباره گروگانگیری در تهران، موضوع حمله آمریکا به ایرباس ایران در ۱۹۸۸ را پیش بکشند. اما توجه داشته باشید که داستان گرونگیری و حبس کارمندان سفارت آمریکا برای ۴۴۴ روز در ۱۹۷۹ رخ داد.

جدا از قضاوت دیگران دربارهء ما و تاثیر این کار در چهرهء خارجی ایران، من فکر می‌کنم ما بالاخره باید این بحث را بین خودمان داشته باشیم که اشغال سفارت آمریکا در تهران عملی به نفع ایران بود یا نه.
آیا اسناد بدست آمده از سفارت آمریکا در تهران ارزش این جنجال جهانی و زندانی کردن طولانی مدت کارمندان سفارت را داشت یا نه؟ 

نظر همه دوستان را بسیار مشتاقم که بدانم.

۱۳۹۰ مهر ۲۰, چهارشنبه

پیشنهاد یک ایرانی ِخارج به ایرانیان ِداخل درباره شعار «الله اکبر»

از زمانی که در تابستان ۲۰۰۹ فیلم‌های تظاهرات مردم در ایران را دیدم تا امروز می‌خواهم این یادداشت را بنویسم ولی دایم یادم می‌رفت!.. دقایقی پیش در اخبار، فیلم‌های گلوله باران توسط نیروهای لبنانی را دیدم که هر زمان گلوله‌ها یا خمپاره‌ها یا هر کوفت دیگری را شلیک می‌کردند، فریاد می‌کشیدند «الله اکبر» - «الله اکبر» !

هر کس کمی اخبار را در شبکه‌های جهانی دنبال کرده باشد می‌داند که بسیاری از صحنه‌های ترور و شکنجه و کشتار توسط گروه‌های افراطی اسلام‌گرا با شعار «الله اکبر» همراه بوده و گوش بسیاری از مردم در خارج از دنیای اسلام با این عبارت به عنوان یک عبارت خشن، آشناست که گروه‌های تروریستی از آن استفاده می‌کنند.

ایرانیانی که این شعار را از زمان راهپیمایی‌ها در سال ۲۰۰۹ به کار برده‌اند تا حالا، مقصودشان کاملاَ چیز دیگری است و تا آنجا که عقل ناقص من ارزیابی می‌کنند، می‌خواهند شعاری که در زمان انقلاب اسلامی علیه برخورد نیروهای شاه با مردم داده می‌شد و همچنین زمینه‌ای مذهبی داشت و شخص/حکومتی در آن هدف نبود، به صورت کنایه علیه حکومت کنونی به کار ببرند.

این موضوع برای خود ایرانیان کاملا قابل فهم و منطقی است ولی با توجه به اینکه ویدئوهای راهپیمایی‌های ایران به گسترده از شبکه‌های جهانی پخش می‌شود، کاربرد این شعار به دلایلی که بالا ذکر شد، چندان وجه مثبتی برای مردم ما نخواهد داشت.

ضمناَ این شعار یک شعار عربی است. یکی از مشکلات بزرگی ایرانیان در خارج این است که به دلایل گوناگون، بسیاری ایران را بخشی از دنیای عرب تصور می‌کنند. یکی به این خاطر:  تصویری که حکومت ایران و روحانیون با لباس‌ها، رفتار و بیان‌شان از ایران ارائه می‌کنند بسیار به لباس، بیان و رفتار کشورهای عربی شباهت دارد.اشتباه نشود! من با اعراب هیچ مشکلی ندارم ولی داستان اینجاست که ایران، به شکل عمده، عرب نیست. کمااینکه مثلاٌ فرانسه، آلمان نیست! 

دلیل دوم اینکه، نام Iran در زبان‌های اروپایی بسیار شبیه به Iraq (عراق) صدا می‌دهد و این شباهت زیاد در نام، به شکل ناخودآگاه شباهت هویتی را نیز تداعی می‌کند. این مشکل به شکل عمده از چند دهه پیش آغاز شد که به دستور رضاشاه نام ایران در مجامع جهانی از Persia به Iran تغییر پیدا کرد با آن خیال واهی که همه از ریشه‌های آریایی ایران آگاه شده و کف کنند! نتیجه اما کاملا برعکس از آب درآمده، بسیاری تصور می‌کنند Persia یک تمدن عظیم، کهن ولی نابود شده است که دیگر وجود ندارد و Iran هم یک کشور کمابیش عربی است! توجه کنید من از عموم صحبت می‌کنم نه از ایران‌شناسان بخش شرق‌شناسی دانشگاه شیکاگو!

به هر رو، بسیاری از ایرانیان در اروپا و آمریکای شمالی به هزار و یک دلیل و برهان دایماَ می‌کوشند که تصویر اشتباه مردم در رابطه با عربی بودن ایران را درست کنند ولی تصاویری که با شعار عربی «الله اکبر» از معترضان ایرانی در شبکه‌ها پخش می‌شود، تمام این تلاش‌ها را نقش بر آب می‌کند.

هر کس دوست دارد گوش کند هر کس هم دوست ندارد گوش نکند ولی به عنوان یک ایرانی که هم در ایران زندگی کرده، هم در خارج از ایران، وظیفه بود که این موضوع را با هم‌میهنان داخلی در میان بگذارم. بر خلاف آنچه بعضاَ گفته می‌شود که ایرانیان در خارج باید دنبال روی ایرانیان داخل باشند، به نظر من اصلا چنین نیست. هر یک از این دو گروه، تجربیات و امکانات خود را دارند که عاقلانه‌ترین راه، تبادل آن برای یاری رساندن و تقویت جنبش است. وقتی ایرانی در ایران برای نفس کشیدنش هم می‌تواند راهی زندان شود، چگونه یک ایرانی در فضای باز این طرف می‌تواند خود را محدود به آنچه کند که یک ایرانی در داخل به خاطر محدودیت‌هایش، امکان ابراز آنرا ندارد؟ جیگر همه‌تون :)

۱۳۹۰ مهر ۱۸, دوشنبه

عکس تاریخی از حضور خانواده سلطنتی ایران در مجلس سنا، ۱۹۷۵

غیبت طولانی داشتم، شرمنده!
چند هفته پیش یا چند ماه پیش قول دادم که عکس‌های جالب انگیزناک که در روزنامه‌ها و مجله‌های قدیمی پیدا می‌کنم رو در وبلاگ بذارم. البته این بخش دوستانهء جریانه، از بابت کاربرد تاریخی در رابطه با مسایل ایران، این عکس‌ها رو جداگانه در انبار عکس «ویکی» وارد می‌کنم. به‌ویژه که قوانین کپی‌رایت در رابطه با عکس‌های چاپ شده در اون زمان با قوانین موجود در اروپا و آمریکای شمالی، تفاوت زیادی داره و در واقع مشکلی برای این کار سر راهمون نیست.

یکی دیگه از عکس‌هایی که به لحاظ تاریخی بسیار جالبه و من پیش‌تر جایی ندیده بودم، عکس حضور خانواده سلطنتی در مجلس سنای ایران هست در سال ۱۹۷۵ یا ۱۳۵۴ از هفته ‌نامه «کیهان اینترنشنال». حالا می‌دونم لینک این مطلب اگر احیاناَ در "بالاترین" گذاشته بشه، یه عده میان "منفی" میدن و فحش و بد و بیره به شاه، یه عده هم میان آخ و اوخ می‌کنن که چی داشتیم چی شدیمو از این حرفا. انگار ما هیچ وقت نمی‌تونیم یه نگاه آکادمیک و منطقی به چنین اسناد و مدارکی داشته باشیم و اونها رو به قول خارجیا، "متریال تاریخی" ببینیم.

البته الان بنده خودم اینجا "خارجی" هستم ولی خب با توجه به اینکه ما ایرانی‌ها همه جا خودمونو صابخونه می‌دونیم و از همه بهتر، من هم عادت گند هم‌میهنانم را ادامه می‌دهم و دیگران را "خارجی" می‌نامم!

به هر حال امیدوارم این نگاه کمی بین ما ایرانی‌ها پدید بیات و برای نمونه اگر فردا در ایران حکومت عوض شد، ملت نریزن قبر خمینی رو درب داغون کنن. نگهش دارن، به عنوان یک سند تاریخی ازش مراقبت کنن تا بچه‌های بعدی ببینن که اگر دنبال آخوندها (یا هر نوع روحانی دیگه) برن، چه بلایی به سرشون میات که عجالتاَ سی و دو ساله چنان زدن وسط فرق سر همه که یه عده مُردن، بقیه هم دارن دور خودشون می‌چرخن! :)

به هر حال این شما و این عکس کمیاب حضور خانواده سلطنتی در مجلس سنای ایران در ۱۹۷۵. اگر کسی عکسی از جلسات سازمان مجاهدین، اسلام‌گرایان افراطی، چپ، راست، مستقیم، نرسیده به میدون... داره بفرسته، که اگر کپی‌رایت نداره با کله بذارمش در ویکی. فدا + بوس :)

۱۳۹۰ مهر ۱۵, جمعه

سالگرد ترور یک دوست و یک مرد واقعی در مصر

هر روز بیش از روز پیش، متاثر می‌شوم که پادشاه پیشین ایران، محمدرضا پهلوی، با چند اشتباه بزرگ به ویژه در چند سال پایانی سلطنت، تمام پیشرفت‌های سیاسی، اجتماعی و فرهنگی ایران را بر باد داد و موقعیتی که همه ما در سطح جهانی صاحبش بودیم در مدتی کوتاه، بر باد رفت.

بسیار آسان است که مانند بسیاری از ایرانیان ساده لوح، وقوع این انقلاب را به گردن شاه یا دولت‌های غربی یا رادیو بی.بی.سی بیندازیم! ولی آنچه برای من ِ نسل پس از انقلاب، واقعیتی عینی‌ست این است که در سال 1357 میلیون‌ها ایرانی در خیابان‌ها بودند و پس از انقلاب همه گفتند: «والا ما نبودیم!»

به هر رو، امروز موضوع یاددشت من، پیدا کردن مقصران وقوع یک انقلاب واپسگرایانه در ایران نیست.
یادداشت امروز (ششم اکتبرِ) من برای انور سادات است. شخصیتی که هر عیبی داشت، یک دوست و یک مرد واقعی بود.

 سیاستمداری که که برخلاف بیشتر همپیمانان ناجوانمرد شاه در غرب، حاضر شد در روزهای شکست نیز پذیرای دوست قدیمی خود باشد و بهای گزافی را نیز برای این دوستی و مردانگی پرداخت. 

یک دوست واقعی که برای پذیرش دوست قدیمی‌اش، نه از عوامل رژیم اسلامی در تهران ترسی به دل راه داد و نه به منافع اقتصادی-سیاسی ِ سازش با حکومت تازهء ایران اندیشید.

سی سال از ترور فجیع انور سادات در مصر گذشت. خداوند نگهدار انسان‌هایی باشد که شرف خود را به منفعت روز نمی‌فروشند.




۱۳۹۰ مهر ۱۱, دوشنبه

گذرنامه‌های هلندی در جیب، سفرهای ایران به راه... شما چه فکر می‌کنید؟

بسیاری از ایرانیان را در هلند می‌بینم که با سازمان مجاهدین خلق مخالف هستند ولی بسیاری از همین جمعیت زمانی که در دهه 1990 منتظر پاسخ پناهندگی‌شان بودند در راهپیمایی‌های مجاهدین شرکت می‌کردند و حتا با اتوبوس‌های آنها به کنسرت مرضیه هم می‌رفتند. راهپیمایی‌های مجاهدین در آن زمان عموماً چندهزار نفره بود.

حالا حدود دو دهه گذشته؛ گذرنامه‌های هلندی در جیب است و سفرهای سالانهء ایران به راه. عموم جامعه ایرانی در هلند نه دیگر برای مجاهدین تره خرد می‌کنند و نه برای گردهمایی‌های گروه‌های دیگر. چه برای لغو اعدام ها چه برای آزادی زندانیان و چه هر اعتراض دیگر!
عکس زیر را ببینید. خبرگزاری سراسری هلند گرفته. لاهه، 1994. این تنها یک نمونه است. 
دوستانی که هلندی نمی دانند نگران نباشند. در متن هلندی آمده، چهار هزار نفر در تظاهرات بوده‌اند.
بله اشتباه نخوانده‌اید: 4,000 نفر!

شما چه فکر می‌کنید؟  - در پرانتز: من هوادار سازمان مجاهدین خلق نیستم!
ملت آنتیکی هستیم نه؟! :)
انقلاب و دگرگونی اول برای ایرانیان لازم است، بعد برای ایران. وگرنه دفعه بعد هم مثل سال 57 میشه اگر بدتر نشه!



۱۳۹۰ مهر ۶, چهارشنبه

ایجاد صفحه فیس بوکی برای پروژه مستند هایده

از مدتی پیش از انتشار مستند «سخن از هایده» روی دی.وی.دی، سایت رسمی مستند راه‌ اندازی شد. (پیوند)
اطلاعات دو زبانه در این تارنما، تنها محدود به مستند نیست و اطلاعات، عکس‌ها و ویدئوهای متعددی درباره هایده در آن در دسترس است. سایتی که در حال حاضر به جرات می‌توان گفت اکنون کامل‌ترین مرجع درباره فعالیت‌های این خواننده محبوب ایرانی است.

چندی پس از آن هم برای ارتباط بهتر با دوستداران پروژهء مستند هایده، یک گروه فیس بوکی شکل داده شد که نه تنها  آخرین اخبار و اطلاعات درباره پروژه را در اختیار علاقه‌مندان می‌گذارد، بلکه اعضا را با هر گونه ویدئو، عکس یا نوشته جالب درباره این خواننده سهیم می‌کند.

تا کنون بیش از ۳۸۰۰ نفر (ایرانی و غیر ایرانی) عضو این صفحه فیس بوکی شده‌اند.
دیگر علاقه‌مندان به فیلم مستند «سخن از هایده» و این پروژه مستند برای گردآوری آثار و مدارک پراکنده این هنرمند نیز می‌توانند به عضویت صفحه در آیند. اگر بریده روزنامه، ویدئوی خاص، عکس و ... درباره این خواننده در اختیار دارید در تماس باشید تا آن را با ذکر نام خودتان در سایت منتشر کنیم تا دیگران نیز از آن استفاده کنند.

(تریلر مستند هایده):

۱۳۹۰ مهر ۴, دوشنبه

چشمامو می‌بندمو می‌گم «خداوندا نگه دار از زوالش...»

نمی دونستم نام این قطعهء زیبا «شیراز» هست. 
راستش یادم رفته بود که بیژن مرتضوی این کار رو ساخته، با اینکه در نوجوانی بارها بهش گوش کرده بودم و لذت برده بودم.

خیلی اتفاقی در یوتیوب بهش برخوردم. پس از سالها دوباره بهش گوش کردم ولی بر خلاف اون سالها، حسی که برام به وجود آوُرد، دلتنگی برای اسفندِ شیراز بود...

خیابون‌های بارون خوردهء شهر، عطر یاس و بساط فروش وسایل سفره هفت سین، ‌کفش فروشی‌های خیابون مشیر فاطمی، جیم شدن‌های از مدرسهء شریف اشراف، و رمز و راز ِ خونه شیرازی‌هایی که شنیدم این روزا همشو دارن می‌زنن زمین و آپارتمان هوا می کنن. حیف از شهر و کشوری که داریم از دستش می‌دیم.

فقط  می تونم چشمامو ببندمو بگم «خداوندا نگه دار از زوالش...»
بهم قول بدین قطعه رو تا آخرش گوش میدین. اینطوری یه کمی آروم میشم...


۱۳۹۰ شهریور ۱۶, چهارشنبه

مستند فریدون فرخزاد و انتقادهای بی سر و ته

این که نوشته‌ام، «نقد» نیست. 
تنها یک یادداشت آخر شب است.
چون از چندی پیش که خبر پخش مستندی درباره فریدون فرخزاد را در شبکه «من و تو» شنیدم، مشتاقانه منتظر بودم تا بتوانم نسخه کامل این مستند را تماشا کنم. این فرصت امشب دست داد.

فیلم مستند «شب بود» همانطور که حدس می‌زدم ساخته رها اعتمادی است. برنامه ساز پیشین «ببین تی.وی» که در زمینه ترانه‌سرایی هم  به موفقیت‌های جالب توجهی رسیده. سرودن ترانه‌ای زیبا برای انجمن ایرانی-آمریکایی مبارزه سرطان (پاکی)، از جمله کارهای شنیدنی اوست. 

رها را تنها یکبار در آوریل ۲۰۰۸ در لوس آنجلس دیدم. زمانی که برای ساختن مستند «سخن از هایده» دو هفتهء جهنمی را در لوس‌آنجلس گذراندم. رها را از معدود افرادی یافتم که به پشت صحنه‌های موسیقی پاپ ایران و قدردانی از بزرگانش علاقه نشان می‌داد...

مستند «شب بود» هم نتیجه زحمت اوست. مستندی که علیرغم داشتن «نارسایی» (البته از نگاه من) سخت، گیراست و بیننده را در خود می‌طَنـَد. عموماَ به دلیل مصاحبه‌هایی تاثیرگذار با پوران فرخزاد، اسماعیل خویی، اسفندیار منفردزاده، شاهین نجفی و ... که هر کدام به نوبهء خود، منعکس کنندهء مصیب زدگی جامعهء ماست. و همچنین نظم و خلاقیت در گزینش و ارائهء بخش‌های مختلف داستان.

خوشحالم که ریا، مخفی کاری و درگوشی حرف زدن، کم کم از فضای کارهای سینمایی یا رسانه‌ای ما رخت برمی‌بندد. شاید هم من زیاد خوشبین هستم و در واقع، لحن امروزی و باز مستند «شب بود»، از بزرگ شدن رها اعتمادی در اسکاندیناوی نشات می‌گیرد. چون بعید می‌دانم کسی در جامعهء کپک زدهء ایرانی در لوس آنجلس، اینگونه بی پروا و واقع‌بینانه به مسایل بپردازد. به هر رو، در مستند با ظرافت و رعایت تمام اصول حرفه‌ای، به گرایش‌های جنسی فرخزاد اشاره می‌شود و در واقع یک کیش و مات نصیب کوته فکرانی می شود که همجنسگرا بودن او را (چه بوده چه نبوده) به عنوان دستاویزی برای تحقیرش استفاده کرده و می‌کنند.

کنایه‌های تلخ و بینظیر فرخزاد برای زدن تلنگری به هموطنانش، به فشردگی ولی کافی، ارائه می‌شود؛ کنایه هایش به خزعبلات مذهبی که از سر و روی جامعه ایران می‌بارد و ملتی را هدف قرار می‌دهد که حقیقتاَ روشن نیست به چه چیز اعتقاد دارد. 

در چند روز گذشته بارها لینک‌هایی در فیس بوک و بالاترین به چشمم خورد با مضمون «سانسور عقاید سیاسی فریدون فرخزاد در تلویزیون من و تو». مستند را کامل و دقیق دیدم و به هیچوجه چنین حسی به من دست نداد. چه مزخرفاتی که در اینترنت دست به دست نمی‌شود؛ کاش به جای این همه جفنگ گفتن، یک سپاسگزاری جانانه از سازنده مستند می‌کردند. به هر رو به قول شاهین نجفی در مستند: «وضعمان خیلی خراب است.»

تنها موردی که در زمان تماشای مستند روی اعصاب من بود، حضور بیش از اندازهء خود رها در کار بود و لحن شاعرانه اش که به نظر من اصلا با محتوا و فضای فیلم همخوانی ندارد. به هر رو رها یک شاعر هم هست و شاید این بخشی از هویت اجرایی اوست.  در این مستند، ستارهء ما، فریدون فرخزاد است. آنهمه نماهای دور و نزدیک از رها و حضور دایمی اش در بخش‌های گوناگون - باز هم از نگاه من - بیننده را از فضای اصلی فیلم خارج می‌کند. امیدوارم رها اگر می‌خواهد اثر را منتشر کند به این جنبه‌ها کمی بیاندیشد. البته بعید می‌دانم چون تمام فیلم در یوتیوب قرار داده شده.

و حرف آخرم اینکه این مستند به قول اروپایی‌ها، خیلی چیزها دارد که به بیننده بدهد و خوشبختانه رها از ساخت یک اثر شبه روشنفکریِ تُخم باد کُن، خودش را کنار نگه داشته و نشان داده که عمیقا به «ایران» و «انسانیت» می‌اندیشد. خسته نباشد!




۱۳۹۰ شهریور ۹, چهارشنبه

از لوگوی عید فطر در«بالاترین» حالم به هم می‌خوره!

آقا این لوگوی عید فطر در «بالاترین» از کجا سر و کله‌اش پیدا شده؟ مگه اینجا یک فوروم اجتماعی نیست؟ از کی نظرخواهی شده برای اینکار؟
جشن گرفتن عید فطر هم زوریه؟
خوبه یک توضیحی در اینباره داده بشه.




۱۳۹۰ مرداد ۲۹, شنبه

وقتی لوس‌آنجلس تایمز «سنتور» را «ویلن» می‌بیند!

نمی‌دونم دلیل چیه که هم خیلی از تحصیل‌کرده‌های ایرانی و هم رسانه‌های جهانی وقتی به موسیقی ایران می‌رسند، آدم فقط نا‌امید میشه! همین چند ساعت پیش «لوس آنجلس تایمز» درباره موسیقی پاپ ایران مطلبی منتشر کرده و جایی که از سنتور نام برده در توضیح‌اش نوشته: «نسخهء ایرانی ِ ویلن» !!  حالا کجای سنتور به ویلن شباهت داره نمی‌دونم !
راه رضای خدا یه کامنت زیرش گذاشتم که نگن چرا نگفتین! هنوز نه اشتباه درست شده نه کامنت منتشر شده :)


 این هم سنتور واسه کسایی که سنتور ندیدن! شاید شبیه ویلن هم هست :)



۱۳۹۰ مرداد ۲۴, دوشنبه

موفقیت «جدایی نادر از سیمین» : تغییر ذائقهء غرب؟

تماشای «جدایی نادر و سیمین» در تبعید و در سایهء رویدادهای تلخ و مشترکی که در ایران رهایشان کرده‌ای تا در اینجا زندگی آرامی داشته باشی، طبعاً آسان نیست.

در این چند هفته که بر سر چهارراه‌های آمستردام، پوستر این اثر هنرمندانه از اصغر فرهادی خودنمایی می‌کند، چشم‌ها و گوش‌هایم را بستم تا هیچ از آن نشنوم؛ تا بی هیچ پیش زمینه‌ای به تماشای آن بنشینم. و «جدایی نادر از سیمین» مانند اثر پیشینِ اصغر فرهادی همچنان، حکایت جامعهء بیمار و مصیبت زدهء ایران بود که در غبار زندگیِ امروز ما در این سوی مرزها، روز به روز رنگ‌باخته‌تر می‌شود.

در لحظات تماشای این اثر، کوشیدم از هر لحظه از آن استفاده کنم تا خودم را نیز در فضای امروز ایران قرار دهم. کوشیدم لحظه لحظهء آنرا با آخرین خاطرات خود از ایران تطبیق دهم و جستجو کنم که آیا چیزی بهتر از دیروز شده؟ که آیا نشانه امیدبخشی در بین آن همه اضطرابی که هنرمندانه در فیلم منعکس شده می‌توان یافت؟

در کنار همهء اینها، موفقیت دومین اثر اصغر فرهادی جدا از شادمانی برای پدیدآورندگان آن، این پرسش را مانند موفقیتِ «درباره اِلی» در ذهن من دامن زد که دلیل جذابیت این فیلم برای جشنواره‌های اروپایی چیست؟ 

«درباره اِلی» و «جدایی نادر از سیمین» با همه خوش‌ساختی‌شان (منهای برخی جنبه‌های اجتماعی-مذهبی)، پیوند ویژه‌ای با ایران ندارند. داستان‌ها در هر جای دیگر دنیا هم می توانند اتفاق بیفتند ولی جلب توجه فراوان به این دو فیلم از چه بابت است؟

در سالیانی نه چندان دور، موفقیت آن دسته از فیلم‌های ایرانی که به فیلم‌های «فستیوال‌پسند» معروف شده بودند، تصویری عقب افتاده و عصر حجری از جامعه ایران به دست می‌داد، فیلم‌هایی که یکی از دوستان منتقد و بذله‌گو، آنها را فیلم‌های «روشنفکری تخم باد کُـن» می‌نامید. گروهی هم موفقیت چنین فیلم‌هایی از ایران را همین تصویر منعکس شده در آنها می‌دانستند.

اگر این فرضیه یا توهم یا واقعیت را بپذیریم. دلیل موفقیت پی در پی اصغر فرهادی با دو فیلم اخیرش چیست؟ غرب اکنون از آن فضا گذشته و در پی منعکس کردن تنش‌ها و بحران‌های عمیق اجتماعی در ایران است؟ اگر کسی می‌داند به من هم بگوید.

به هر رو «جدایی» بسیار به دلم نشست. هر چند که تماشای آن در تبعید و در سایهء رویدادهای تلخ و مشترکی که در ایران رهایشان کرده‌ای تا در اینجا زندگی آرام‌تری داشته باشی، طبعاً آسان نیست...


۱۳۹۰ مرداد ۱۵, شنبه

عکس: صف ایرانیان در برابر سفارت آمریکا در تهران، ۱۹۷۳

این عکس را از روزنامه «کیهان هوایی» کِش رفته‌ام. یکی از شماره‌های ژوییه ۱۹۷۳ (تیر ۱۳۵۲) که مردم در تهران در برابر سفارت آمریکا صف کشیده‌اند تا برای مسافرت تابستانی به این کشور، ویزا دریافت کنند. 
باز هم از روزنامه‌های قدیمی که پیدا کرده‌ام، عکس‌هایی که به نظرم جالب می‌آید را در وبلاگ منتشر می‌کنم. فِیلن :)

۱۳۹۰ مرداد ۱۲, چهارشنبه

هدف نایاک چیست؟ پشتیبانی از ایرانیان-آمریکایی یا حمله به مجاهدین؟

نایاک (NIAC) یا «شورای ایرانیان آمریکایی» چه سازمانی است؟ در ماه‌های اخیر این موضوع برای من به یک پرسش بزرگ تبدیل شده. به تارنمای نایاک مراجعه می‌کنم. در آنجا نوشته شده که فعالیت این سازمان، پشتیبانی از حقوق ایرانی-آمریکاییان است اما یکی از فلش‌های بزرگ در نخستین صفحه سایت نایاک، علیه سازمان مجاهدین است. چند خبرنامه‌ای هم که در ماه‌های گذشته از این سازمان دریافت کرده‌ام همگی بیانیه‌هایی علیه سازمان مجاهدین است.

من هیچ گرایشی نه به سازمان مجاهدین دارم نه به دیگر گروه ها. اما برایم عجیب است که سازمانی که از بسیاری از ایرانیان مقیم آمریکا برای فعالیت‌هایش کمک مالی می‌گیرد (به دلیل خدمت به جامعه ایرانی-آمریکایی)، تمام ایمیل‌های اخیرش به مشترکان، علیه مجاهدین و درباره این سازمان است.

اگر کسی ایده‌ای دارد لطفا مرا هم آگاه کند... سپاس.


۱۳۹۰ مرداد ۱۱, سه‌شنبه

بی حس از خستگی و مست از آزادی

میز کار
پنجمین سالگرد شکل گیری رادیو زمانه است. رسانه‌ای که چندی پیش از شکل‌گیری رسمی آن، با آن همکار بودم.

از رادیو زمانه و فعالیت‌های آن، بسیاری گفته و نوشته‌اند. برخی مغرضانه، برخی منفعت‌طلبانه و برخی واقع‌بین و منصفانه. امسال هم بسیاری از فعالان و وبلاگنویسان درباره آن نوشته‌اند و چه بسا بهتر که این کار همواره به خود آنها سپرده شود.

ولی آنچه من اکنون به عنوان باسابقه‌ترین عضو این رسانه می‌توانم بگویم این است که انگشتانم برای نوشتن همین چند سطر، از خستگی و استرس ِ کار می‌لرزد و از سویی، تصور می‌کنم من در این چند سال و به ‌ویژه دو سه سال اخیر، همواره مست از آزادی بی حد و حصری بوده ام که در گسترهء کاری ام داشته‌ام.

فکر می‌کنم تنها افرادی که این حرف مرا با تمام وجودشان درک می‌کنند همکاران نازنینیم هستند که یا در ایران گرفتارند و یا در این سالیان از ایران گریخته اند تا از حد‌اقل‌های کاری برخوردار باشند.

ثانیه‌های عمر من در اینجا ، در سرزمینی که از کودکی برایم یادآور آسمانی زیبا و مزارع پر از گل بوده، در لحظاتی می‌گذرد که در ایران گذشته. هر آنچه در سرزمین تازه یاد می‌گیرم را در آرزوهایم برای ایران به کار می‌بندم: نظم، آزادی، آرامش، امنیت، اعتبار جهانی... آرزوهایی که با گذشت زمان برایم به رویایی دست نیافتنی بدل می شوند.

شاید علیرغم همه دشواریها، خستگیها، دلتنگیها و تلخی‌های کار، من در این پنج سال و اندی، در این سرزمین، زندگی عاشقانه‌ای داشته‌ام. در کار به هر آنچه صلاح دیدم پرداختم؛ و برای زندگی، در آزادترین کشور جهان، اوقاتم را گذراندم. همه اینها مرا به عزم برای سهیم کردن عزیزانم در ایران با آنچه در دسترس دارم راسخ تر می‌کند.

پاینده ایران.

۱۳۹۰ مرداد ۱, شنبه

نمادی تازه برای شیرازی‌های دوست داشتنی؟

این عکس ِ بچهء یکی از همکلاس‌هام در شیرازه. وسایل رزم هم همراشه! (بالش و ملافه)
کاهو سکنجبین هم باید همون پَس پُشتها باشه!
نظرتون چیه که این عکس را به عنوان نمادِ شیرازی‌های دوست داشتنی و اهلِ حال استفاده کنیم؟ :)




۱۳۹۰ تیر ۲۶, یکشنبه

عکسی حسرت‌برانگیز از دانشجویان دانشگاه تهران در دهه ۱۳۵۰

برای من که در ایران ِ پیش از انقلاب زندگی نکرده‌ام، حتا تصور اینکه این عکس در دانشگاه تهران گرفته شده دشوار است.

بارها اندیشیده‌ام که ای کاش شاه با مخالفان، بیشتر مدارا می‌کرد، به رسانه‌ها آزادی‌های گسترده‌تری می‌داد و کمتر وابسته به برخی دولت‌های غربی بود تا این وضع اسفناک امروز برای مردم شکل نمی‌گرفت. 

شاید شاه در برخورد با روحانیون نیز باید سیاستمدارانه‌تر عمل می‌کرد. او به جای ریشهء مذهب را هوشیارانه زدن، به راضی کردن روحانیون پرداخت و سفرهای سالانه به مشهد و تظاهر به دین‌داری، از نشانه‌هاست.

البته نشستن پشت کامیپوتر در سال ۲۰۱۱ و اظهار نظر در مورد اینکه شاه در آن زمان چه باید می‌کرد کار آسانی‌ست! چون مردمی که خونخواریِ حکومت اسلامی را بیش از سه دهه است که با پوست و خون‌شان تجربه کرده‌اند هنوز در خیابان فریاد می‌کشند:«یا حسین، میرحسین»! و یا قاتل رستوران میکونوس، رفسنجانی، را به عنوان یک چهرهء هوادار  ملت تلقی می‌کنند...

فکر می‌کنم تا روزی که نگاه و عملکرد ما در پیوند با مسایل ایران تا این حد سطحی، ذهنی و ناشیانه است همین آش است و همین کاسه.
TEHRAN UNIVERSITY GRADUATES IN 1970s... when Persia was a part of the world.

I always tell myself if the Shah was more tolerant with the opposition groups and the media and less attached to certain Western governments, perhaps we would never end up in this terrible situation with the Islamic regime…. I do not know,... it's easy that in 2011 I set in front of PC in Holland and say what Shah had to do on that in 1970s in Iran!

۱۳۹۰ تیر ۲۴, جمعه

اثری به‌یاد ماندنی حاصل همکاری انوشیروان روحانی، بیژن سمندر و لیلا فروهر

شیراز. درست یادمه! صبح یه روز جمعه بود که برادرم ویدئوی نوروز  1371 / 1992 رو از دوستش امانت گرفت تا ببینیم. این ویدئو با ترانه‌ای با صدای لیلا فروهر آغاز می‌شد: «بهانه».

شیوهء درست کردن ویدئو هم برای ما بچه‌های ده - دوازده ساله جالب بود. تا اون زمان هر چی ویدئو از خوانندهای ایرانی دیده بودیم بیشترش توی استودیو از دو سه تا زاویه و خیلی ساده درست شده بود. 

فکر می‌کنم علیرضا امیرقاسمی که این ویدئو رو درست کرده و دیوید دیکتوری که در همون سالها خیلی کارش گل کرده بود حرکتی در نماهنگ‌های ایرانی ساختن پدید آوردن. و البته اوایل دهه 1980 رافی خاچاطوریان که البته روی داستان بیشتر کار می کرد تا تکنیک‌های ساخت ویدئو.

به هر حال، ترانه‌ای که لیلا در اون نوروز تقدیم ایرانی‌ها کرد، سخت به دل من نشست. موسیقی زیبای اون از انوشیروان روحانی بود؛ ترانه سرا: بیژن سمندر. نامی از تنظیم کننده ترانه در ویدئو نیست ولی به گمونم، شهرداد روحانی باشه که در زمینه موسیقی لایک بسیار خوش‌ذوق هست و هم کارهای زیبایی در این زمینه ساخته و هم تنظیم کرده.

شما هم این ترانه زیبا رو بشنوید و لذت ببرید. 



۱۳۹۰ تیر ۱۸, شنبه

خاطراتی تلخ از هجده تیر و کنسرتی که به احمد باطبی تقدیم شد

روزهای هجده تیر ۱۳۷۸ برای بسیاری از ما به نوعی، یادآور خاطراتی تلخ است. آن روزها برای من نیز علاوه بر آنچه در کوی دانشگاه تهران رخ داد، یادآور از دست دادن پدر است.

همه اینها در ذهن من فضای ویژه‌ای از آن دوران رقم زد که شاید ابراز آن در اوت ۲۰۰۸ در کنسرت دانشگاه کُلن به اوج رسید؛ زمانی که نماد اعتراضات هجده تیر، احمد باطبی، موفق شد خود از آن شرایط نجات دهد.

در تابستان ۲۰۰۸ در یکی از برنامه‌های صدای آمریکا، موقعیتی پیش آمد تا از آن برنامه و زمینه‌هایش به کوتاهی صحبت شود. سپاس از بهنود برای ایجاد این موقعیت و سپاس از اختر و رومن برای برگزاری برنامه در کُلن.



۱۳۹۰ تیر ۱۳, دوشنبه

پیشی با یه چشم عکاس رو می‌پاد

با این پیشی خانوم، بامداد یکشنبه در حومه لاهه آشنا شدم. حسابی روی زانوهای من ولو شد ولی در حین بهره‌مند شدن از ناز و نوازش بنده، یه چشی عکاس رو هم زیر نظر داشت. پدر سوختهء پنجولی!


۱۳۹۰ تیر ۸, چهارشنبه

وحشت کارمند سفارت جمهوری اسلامی در لاهه از آتش‌بازی سال نو

اینو لابلای ویدئوهای ادیت نشده پیدا کردم. در آتش‌بازی شب سال نو (ژانویه 2011) در لاهه. یک گروه از بروبکس سفارت جمهوری اسلامی هم اومده بودن. اینا اینجوری از یک ترقه می‌ترسن بیخود نیست از تابستون 2009 تمام دور تا دور سفارت در لاهه رو حصار کشیدن با یک کابین پلیس!





۱۳۹۰ تیر ۱, چهارشنبه

گوگل چه مَرَضی دارد که نام خلیج پارس را پاک می‌کند؟

پس از مدتها حرف و حدیث بر سر رفتار گوگل در رابطه با نام خلیج پارس، امشب باز هم به سراغ Google Map رفتم و نام Persian Gulf را در آن جستجو کردم. بر پایهء آنچه گوگل نشان می‌دهد (و در واقع نشان نمی‌دهد!)، خلیج فارس باید جایی در ناکجاآباد باشد؟!

برای دوستانی که ممکن است مانند خودم شیرازی باشند و حال نداشته باشند دوباره «گوگل مَپ» را نگاه کنند، تصویر نقشه گوگل را در اینجا آورده‌ام. خوب نگاه کنید. در منطقه خاورمیانه نام هر جوب آبی نوشته شده به جز Persian Gulf!   

مملکت ما هم که خدا را شکر بی سر و صاحب است  و هر کی هر بلای بخوات می‌تونه سرش بیاره! فقط بلدیم یه سرستون تخت جمشید بذاریم تو خونمون و تو کافه اگر کسی ترانه «خلیج فارس» خوند فریاد بکشیم! با یقه‌های باز و سینه‌های پشمالو و گردنبند فروهر!!

چه کنیم با اینهمه بدبختی و این همه زبون دراز!


«برهنگی به سینمای ایران هم سرایت کرد» - کیهان هوایی، ۱۹۷۴

از چند روز پیش، چند جلد روزنامه قدیمی پیدا کرده‌ام و نشستم مثل خوره زیر و روشون می‌کنم. از تعدادی از مقاله‌های سیاسی، اجتماعی و هنری که به نظر جالب میومد عکس گرفتم تا کم کم بذارم در وبلاگ. ولی یکیش خداییش خدا بود ! 

مقاله‌ای با عنوان «برهنگی به سینمای ایران هم سرایت کرد» با عکسی برهنه از فرامرز صدیقی و فرشته جنابی در فیلمی که به نوشته روزنامه کیهان هوایی ( ۴ خرداد ۱۳۵۳ - ۲۵ می ۱۹۷۴)، کارگردانش خسرو هریتاش بوده و به خاطر داشتن صحنه‌های سکسی با اداره سانسور دچار مشکل شده!

من هیچ نظری درباره نظر سازندگان فیلم ندارم و خود فیلم را هم ندیده‌ام. در واقع اصلا نمی‌دونم این فیلم هیچوقت پخش شده یا نه. فقط همین فضای ایران در دهه ۱۳۵۰ برام جالبه و اینهمه تضاد در جامعه و در نهایت یک شبه، عوض شدن مردم. 

امیدوارم فضایی به وجود بیات که بشه همه این فیلم‌ها، عکس‌ها، نوشته‌ها و ... رو مرور کرد. همین مرور، کلی تجربه و دانش بهمون می‌ده از کشوری که به قول ایلین شولینو، روزنامه‌نگار ایتالیایی، مانند همان آینه‌کاری‌هایش است که از دور، زیبا و پرکشش هست ولی از نزدیک، هیچ تصویر روشن و کاملی را نمی‌توانید در اون ببینید...

۱۳۹۰ اردیبهشت ۲۴, شنبه

فکر می‌کنید داشتن پرده بکارت برای ازدواج مهم است؟

در برخی فرهنگها - از جمله فرهنگ ایرانی - برای مردان مهم است که پرده بکارت دختری که برای ازدواج برمی گزینند دست نخورده باشد. آیا به نظر شما این موضوع منطقی است یا نه؟ 
چون متقابلا راهی وجود ندارد که روشن شود مرد هم پیش از ازدواج تماس جنسی داشته یا نه.

۱۳۹۰ اردیبهشت ۱۲, دوشنبه

در زمان شاه جایگزین کردن گاهنامه اسلامی با ایرانی کار درستی بود؟

شاید هر چه بیشتر از زندگی آدم در کشور و فرهنگی تازه می‌گذرد، فرصت اینکه از دور به فرهنگ خودمان نگاه کنیم و آن را بسنجیم بیشتر به دست می‌آید.

از زمانی که در ایران بودم بحث مهاجرت و دگرگونی فرهنگ و زبان مهاجران ایرانی در خارج برایم جالب بود. حال که خود نیز مهاجر شده‌ام به گمانم که ناخودآگاه خود را دایما بررسی می‌کنم.

از نوروز امسال موضوعی ذهنم را به خود مشغول کرد. چند دوست هلندی که به دلیل آشنایی با ما ایرانیان در جریان جشن‌های سال نوی ایرانی بودند از من پرسیدند که «به تاریخ شما امسال چه سالی می‌شود؟». زمانی که آمدم بگویم کمی برای خودم حس عجیبی به‌وجود آمد.

البته دوستان هلندی از من نپرسیدند که مبنای این عدد ۱۳۹۰ چیست چون زودی ذهن شان را منحرف کردم!  نفس راحتی هم از این بابت کشیدم که یادشان رفت (!) ولی واقعا یعنی چه؟ مبنای تاریخ یا گاهنامه ما مهاجرت حضرت محمد است! خب که چی؟! چه ربطی به ما داره!

در ۱۹۷۶ زمانی که شاه سالشمار را تغییر داد که پیوندی با تاریخ ایران داشته باشد (البته شاه که نه، شجاع‌الدین شفا، ولی خب شاه خوشش اومد) ملت که شور حسینی گرفته بودشون با تحریک روحانیون، رگ غیرتشون زد بیرون. این موضوع هم شد یکی از اشتباهات تاریخی شاه که آتش انقلاب اسلامی در ایران را شعله‌ورتر کرده و ملت را در نهایت با پیروزی روحانیون به خاک سیاه نشانده!!!

ولی الان نزدیک به چهار دهه از آن زمان گذشته. ملت متجدد شدن، از جمهوری ایرانی حرف می‌زنن :) باید راحت‌تر باشه بحث کردن درباره این مسایل. من فکر می‌کنم آن تصمیم درست در زمان نادرستی صورت گرفت وگرنه استدلالی منطقی پشت آن بود.

آیا می‌توان منکر پیشرفت‌های گسترده اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی ایران در گذشته بود؟ و از سویی آیا می‌توان منکر اختناق سیاسی به ویژه در سال‌های دهه ۱۹۷۰ در ایران شد؟ پیچیده است ولی به نظر می‌رسد که پس از سه دهه تازه داره روشن میشه که شاه در بسیاری زمینه‌ها چقدر پیشرو بوده است.
 گزارشی از آسوسیتدپرس در سال ۱۹۷۸ که در آن به موضوع جایگزینی مبنای سال اسلامی در ایران با سال ایرانی اشاره شده است. این موضوع در آن زمان در بسیاری از رسانه‌های جهانی به عنوان حرکتی در تقابل با اسلام ارزیابی شد

-------- دیدگاه های شما:

کورش : ملت ما شاه خيلي براشون زياد بود.لياقتشون همين احمدي نژاده

آریو
: حرف شما را کاملا قبول دارم دوست عزیز. فقط در مورد تاریخی که محمدرضا شاه استفاده کرد باید بدانید که تاریخ اشتباه بود و عمدا دست کاری شده بود تا به عدد 2500 برسند. به امید روزی که مبدا تاریخ درست و دقیق را به طور رسمی و با افتخار استفاده کنیم. همینطور پرچم شیر و خورشید و نام زیبای "ایران" بدون هیچ پسوند و پیشوندی

 علی :oskol!!!

کیا : akhe saltanab talabe ahmagh alan to gharne 21 in cherto perta chie migi!!!

syruspars@libero.it dooste gerami, afarin bar andisheat .....

zozo:  man irdam be hamey islamic regime .....
we are Persian not islamic ......



۱۳۹۰ فروردین ۱۰, چهارشنبه

ویدئوی نایابی از کنسرت نوروزی ستار در رویال آلبرت هال، ۱۹۸۶

در سال ۱۹۸۶ ظاهرا برای نخستین بار در یک تالار جهانی، یک کنسرت موسیقی پاپ ایرانی برگزار شد. کنسرت نوروز ۱۳۶۵ در رویال آلبرت هال لندن که هایده، ستار و مرتضی در آن خواننده بودند.

برای اجرا یک ارکستر حدوداً پنجاه نفری سازماندهی شده بود که فرنوش بهزاد، تنظیم و رهبری ارکستر را به عهده داشت. ویدئوی نایابی از اجرای ستار در این برنامه در آرشیو داشتم که ترانه «همسرم» را خوانده است.

در روزهای نوروزی، حیفم آمد که شما را در تماشای این بخش از این کنسرت نوروزی با خودم سهیم نکنم. ویدئو را در یوتیوب بارگذاری کردم.

فکرم این است که شاید اگر اجراهای بهتر را از راه یوتیوب و دیگر شبکه های اجتماعی در اختیار مردم بگذاریم، سطح سلیقه و پذیرش شاید کمی بالاتر رود و دیگر هر آشغالی پخش شد را نپذیرند. یک پیشنهاد برادرانه و دوستانه هم به دوستانی که ویدئوهای قدیمی را زحمت می کشند از آرشیوهای قدیمی روی یوتیوب در اختیار مردم می‌گذارند: دستتان درد نکند ولی لطفا اینقدر آرم و نشانی وبلاگ تان را روی این عکس ها و ویدئوهای زبان بسته نچسبانید! ارث پدرتان که نیست، وظیفه ما فقط ثبت، حفاظت و در اختیار گذاشتن آنها برای مردم است به عنوان بخشی از میراث گذشته.  نوروز بر همگان خجسته!





۱۳۸۹ اسفند ۲۳, دوشنبه

«همیشه نوروز»؛ ویدئوی کمیابی از مرضیه در کنسرت آلبرت هال، ۱۹۹۵

«همیشه نوروز» از جمله ترانه‌هایی‌ست که مرضیه پس از ترک ایران و آغاز دوبارهء فعالیت اجرا کرد. شعر پرخروش این ترانه از محمد قرآنی است که محمد شمس، مانند همیشه موسیقی زیبایی بر آن گذاشته و خودش هم آنرا تنظیم و رهبری کرده.
خوشبختانه ویدئویی از این اثر به یادگار مانده از اجرای زنده در رویال آلبرت هال, در کنسرت نوروزی مرضیه در سال ۱۹۹۵. امشب بالاخره زمان پیدا کردم تا آنرا در دسترس عموم بگذارم. نوروز به همه خجسته باد !